من اهل جمع جبری نیستم . از جبر بیزارم و از عشق سرشار . نسل من از جبر بیزار است . این ها نسل مرا غریب گیر آورده اند . لکنت زبان مرا دیده اند و خیال می کنند حرف حساب نداریم .
این جا پیتزای پپرونی می دهند به شرط رای . چلو کباب وطنی می دهند برای خدمت . نزاع می کنند برای کرسی .
این ها از احزاب وام می گیرند ، از گروه ها یار می گیرند و از جبر انتگرال می گیرند . اذانشان به وقت دوکوهه نیست . تبلیغ خود را می کنند نه خدا را . از حقوق خود دفاع می کنند نه مردم . به نام مردم و به کام گروهی خاص .
راستی چند سال پیش بود که شهید احمدی می گفت : اگر نماینده ای از حق مردم دفاع نکند یا برای عده ی معدودی کار کند ، نماینده طاغوتی است . دیگر دوران این حرف ها هم برای عده ای آب از سر گذشته ، گذشته .
به آمار شهدایمان باید تهرانی مقدم و احمدی روشن را هم اضافه کرد . مسئولیت سنگین تر شده و راه صعب تر . نمی دانم شاید شبیه جبهه کردستان شده ایم . هم از خودی می خوریم و هم از نخودی .
اینجا راهنما ها به راست می زند اما گروهی به چپ می پیچند . ما مانده ایم با جفت راهنما ها چه کنیم ؟
گروهی قائل به آزادی اند . همه چیز را آزاد می دانند . عقیده ، دانشگاه و حتی پی جامه را . گروهی از مردان منحنی نخواستند دانشگاه آزاد آزاد شود . حتی برای وقف هم تلاش تام و تمام کردند اما خدای خرمشهر ، دانشگاه آزاد را آزاد کرد .
آقایان ، وقتتان به سر آمد . از ماشین بیت المال پیاده شوید . بقیه مسیر را باید با مترو رفت . همان مترویی را که با سرعت صد کیلومتر بر سال ساختید .
خاوری از تورونتو شما را نگاه می کند و می خندد .
دیگر باید مراقب بود تا مردان منحنی نتوانند دل ها را تصرف کنند . ورود هر کدامشان یعنی یک دل منحنی .